حرام نمک، (از برهان قاطع) نمک بحرام، حق نشناس، (ناظم الاطباء)، ناسپاس، حق ناشناس، - نان کور و آب کور، ناسپاس، (امثال و حکم)، ، مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است، (فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی)، خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد، و آن را آب کور نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، که نان رسان نیست، که از نان دادن مضایقه دارد، لئیم، - امثال: نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم: به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف که سال سفله پدید آمد و زمان نان کور، ناصرخسرو (از فرهنگ نظام)، ز بس نان کور و کم سفره است دنیای دنی گوئی بجای حمد تکبیر فنا خواندند بر خوانش، ابراهیم ادهم (از فرهنگ نظام)
حرام نمک، (از برهان قاطع) نمک بحرام، حق نشناس، (ناظم الاطباء)، ناسپاس، حق ناشناس، - نان کور و آب کور، ناسپاس، (امثال و حکم)، ، مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است، (فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی)، خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد، و آن را آب کور نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، که نان رسان نیست، که از نان دادن مضایقه دارد، لئیم، - امثال: نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم: به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف که سال ْ سفله پدید آمد و زمان ْ نان کور، ناصرخسرو (از فرهنگ نظام)، ز بس نان کور و کم سفره است دنیای دنی گوئی بجای حمد تکبیر فنا خواندند بر خوانش، ابراهیم ادهم (از فرهنگ نظام)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 29 هزارگزی شمال غربی درمیان و 2 هزارگزی مغرب جادۀبیرجند به درمیان، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 204تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 428)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 29 هزارگزی شمال غربی درمیان و 2 هزارگزی مغرب جادۀبیرجند به درمیان، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 204تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 428)
در تداول، کسی که تهیدست بوده و سر و وضعی درست نداشته و بسبب اتفاقی یا انعام و بخشش کسی به نوائی رسیده و سر و وضع خود را تغییر داده و زندگیش را سامان بخشیده. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - نونوار شدن، پس از آنکه جامه های مندرسی داشت البسۀ نو و گران قیمت دارا شدن. (یادداشت مؤلف). از فقر و فلاکت خلاص یافتن. جامۀ خلقان و کهنه را به نو بدل کردن
در تداول، کسی که تهیدست بوده و سر و وضعی درست نداشته و بسبب اتفاقی یا انعام و بخشش کسی به نوائی رسیده و سر و وضع خود را تغییر داده و زندگیش را سامان بخشیده. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - نونوار شدن، پس از آنکه جامه های مندرسی داشت البسۀ نو و گران قیمت دارا شدن. (یادداشت مؤلف). از فقر و فلاکت خلاص یافتن. جامۀ خلقان و کهنه را به نو بدل کردن