جدول جو
جدول جو

معنی نون کر - جستجوی لغت در جدول جو

نون کر
وردنه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوکر
تصویر نوکر
خدمتکار مرد، مستخدم، چاکر، سپاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان کور
تصویر نان کور
نمک نشناس، حق ناشناس، نمک به حرام، بخیل، دون همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نونوار
تصویر نونوار
کسی که تازه سر و وضع خوب پیدا کرده، آنکه تازه به نوایی رسیده
فرهنگ فارسی عمید
حرام نمک، (از برهان قاطع) نمک بحرام، حق نشناس، (ناظم الاطباء)، ناسپاس، حق ناشناس،
- نان کور و آب کور، ناسپاس، (امثال و حکم)،
، مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است، (فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی)، خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد، و آن را آب کور نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، که نان رسان نیست، که از نان دادن مضایقه دارد، لئیم،
- امثال:
نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم:
به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف
که سال سفله پدید آمد و زمان نان کور،
ناصرخسرو (از فرهنگ نظام)،
ز بس نان کور و کم سفره است دنیای دنی گوئی
بجای حمد تکبیر فنا خواندند بر خوانش،
ابراهیم ادهم (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نَ کِ)
در تداول عوام، جمع واژۀ کلمه فارسی نوکر است به سیاق عربی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 29 هزارگزی شمال غربی درمیان و 2 هزارگزی مغرب جادۀبیرجند به درمیان، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 204تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 428)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو نَ)
در تداول، کسی که تهیدست بوده و سر و وضعی درست نداشته و بسبب اتفاقی یا انعام و بخشش کسی به نوائی رسیده و سر و وضع خود را تغییر داده و زندگیش را سامان بخشیده. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- نونوار شدن، پس از آنکه جامه های مندرسی داشت البسۀ نو و گران قیمت دارا شدن. (یادداشت مؤلف). از فقر و فلاکت خلاص یافتن. جامۀ خلقان و کهنه را به نو بدل کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
انگبین. عسل (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
که قطع جریان خون کند. دواهایی که خون را از سیلان بازایستاند. (یادداشت بخط مؤلف). حابس الدم.
لغت نامه دهخدا
حق ناشناس، ممسک بخیل: ازبرای آب چون خصمش شدند آب کور و نان کورایشان بدند. (مولوی امثال و حکم دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که میکوشد تادرآمد مردم را از بین ببرد وراه عایدی ونفع آنان را سد کند
فرهنگ لغت هوشیار
((نُ. نَ))
کسی که تازه به مالی رسیده و به آراستن سر و وضع ظاهر خود پرداخته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان بر
تصویر نان بر
((بُ))
کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان کور
تصویر نان کور
حق نشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بونکر
تصویر بونکر
((بُ کِ))
مخزن ثابت یا متحرک ذخیره مواد فله ای مانند سیمان و گندم
فرهنگ فارسی معین
قرقره
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی بدبو با برگهای درشت و پهن، بوگندو
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل گر، نعل کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
ساقه های درو شده ی جو که دسته دسته شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
چانه ی خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
نان پز، خباز، نانوا
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن نان قرار دهند
فرهنگ گویش مازندرانی
افراد تحت تکفل، نان خور
فرهنگ گویش مازندرانی
دلال محبت
فرهنگ گویش مازندرانی
کهنه پوش
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که دندان می کشددندان کش سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
خور کر
فرهنگ گویش مازندرانی
بی غیرت، نوعی ناسزا، نوعی نفرین است که بیشتر برای اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان ده، تاوان دهنده
فرهنگ گویش مازندرانی
خسیس، پست، حسود، کسی که روزی دیگری را ببرد
فرهنگ گویش مازندرانی
آن طرف، آن سو
فرهنگ گویش مازندرانی
آن بار، آن دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
به طور منحنی، با چرخش
دیکشنری اردو به فارسی
پشمی، از پشم
دیکشنری اردو به فارسی